با خبر کردن اقوام از وجود قندعسل
بعد از اینکه از مطب دکتر اومدیم بیرون با بابایی رفتیم از یه شیرینی فروشی معروف نزدیک مطب دکتر شیرینی وکلی چیزای دیگه خریدیم و یه جشن 3 نفری گرفتیم ودر همین حال این خبر خوش رو به مامانی زهرا (مامان، مامان) گفتم و مامانی زهرا که از این خبر غافل گیر شده بودن از شدت خوشحالی گریه کردن و بابایی محمدرضا، دایی امیرمهدی، خاله سما هم خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن و بعد به مامانی نسرین (مامان، بابا) و بابایی یحیی و عمو حسین که امریکا بودن خبر دادیم و خیلی خوشحال شدن و به عمه ندا و فاطمه جون هم زنگ زدیم ولی خونه نبودن.
نویسنده :
بابا
17:04