، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مسافر بهار

با خبر کردن اقوام از وجود قندعسل

بعد از اینکه از مطب دکتر اومدیم بیرون با بابایی رفتیم از یه شیرینی فروشی معروف نزدیک مطب دکتر شیرینی وکلی چیزای دیگه خریدیم و یه جشن 3 نفری گرفتیم ودر همین حال این خبر خوش رو  به مامانی زهرا (مامان، مامان)  گفتم و مامانی زهرا که  از این خبر غافل گیر شده بودن از شدت خوشحالی گریه کردن و بابایی محمدرضا، دایی امیرمهدی، خاله سما هم خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن و بعد  به مامانی نسرین (مامان، بابا) و بابایی یحیی و عمو حسین که امریکا بودن خبر دادیم و خیلی خوشحال شدن و به عمه ندا و فاطمه جون هم زنگ زدیم ولی خونه نبودن. 
5 بهمن 1390

اولین مراجعه ی مامان به پزشک

12 مهر، همون ساعتی که  فهمیدم تو در وجودمی، به تاکید بابایی از دکتر شجاع  وقت گرفتم. بعد از ظهر به همراه بابایی رفتیم به مطب خانم دکتر وخانم دکتر بهمون تبریک گفتن و برای بررسی سلامت مامان یه آزمایش نوشتن و گفتن 2 هفته ی دیگه با جواب آزمایش پیششون بریم. 
5 بهمن 1390

اولین پست

سلام عزیزم امروز بالاخره سرمون یه خورده خلوت شد و تونستیم این وبلاگ رو برات ایجاد کنیم. امیدوارم بتونیم تا جایی که مقدور باشه خاطرات قندعسلمونو اینجا ثبت کنیم.
5 بهمن 1390

بهترین خبر زندگی

کوچولوی من سلام           12مهر سال 1390صبح  روز سه شنبه  من و بابایی از وجود نازنینت تو زندگی مون با خبر شدیم.  و خیلی خوشحال شدیم و خدا رو به خاطر این  هدیه ی پر مهرش شکر کردیم.  
5 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مسافر بهار می باشد